حکایت وقت رسیدن مرگ

ابریشمین
حکایت وقت رسیدن مرگ حکایت وقت رسیدن مرگ یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ... مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ... مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم ! [ جمعه 92/1/23 ] [ 4:28 عصر ] [ ابریشمین ] [ نظر ]	درباره وبلاگ ابریشمین آخرین مطالب بازاریابی ملا نصرالدین سااااااااااااااااعت جای پارک خاطره ای زیبا از دکتر شفیعی کدکنی [عناوین آرشیوشده] لینک دوستان آشژزخانه کوچک من بین الحرمین پروشات هانی تستر لیلیان کوکینگ آشپزی سویل نکات طلایی جولیت آشپزخانه خاله ریزه سارا آشپز ژله ترنچ بهار الهام الی گولو لازی قاتوق زیبا لیلیان گل گورمند دست پخت هنر طباخی شیرازی آشپزی سفره اینترنتی صنم بانو دست پخت 101 آشپزی سبز و ترش لهله هدی خوشمزه خونه دلیس دنیای مزه zeyton قالب وبلاگ بلاگفا آرشیو مطالب آذر 90 دی 90 بهمن 90 اسفند 90 اردیبهشت 91 خرداد 91 تیر 91 مرداد 91 شهریور 91 تابستان 91 پاییز 91 زمستان 91 بهار 92 تابستان 92 Service افزایش پیج رنک سئو بک لینک وبلاگ Theme Site قالب وبلاگ قالب بلاگفا قالب نایت اسکین قالب های دو ستونه ویژه امکانات وب
[ طراحی قالب وبلاگ : نایت سلکت ] [ Weblog Themes By : sibtheme ]