ابریشمین |
توی فامیل رقابت نانوشته ای بین خاله قمر الملوک و آقای تقدیسی داماد بزرگ فخر الملوک خانم و عزراییل در جریان بود. هیچ کس از سن و سال این دو بزرگ فامیل چیزی نمی دانست، به نظر می رسید که تاریخ تولد دقیقشان را روی سنگ نبشته یا پاپیروس حک کرده بودند و در آتش سوزی پارسه به دست اسکندر از میان رفته بود. دایی همایون همیشه می گفت که اسم این دو نفر از لیست عزراییل جا افتاده. میمنت خانم می گفت وقتی کسی تا یک سنی نمیرد، دیگر به این آسانی ها نمی میرد. سالها گذشت و ما بچه هایی بودیم که بزرگ شدیم و به میان سالی رسیدیم و این دو نفر همان طوری که همیشه بودند پیر، چروک و قدیمی توی میهمانی های کسالت بار فامیلی، با چشمهایی آب مروارید آورده، گوشهایی سنگین، دور از دسترس و فرتوت بالای مجلس می نشستند و سالها و سالها می گذشت. حضورشان یاد آور این بود که مرگ می تواند موهبتی بی بدیل باشد.
منبع: سایت روزنه [ سه شنبه 91/4/27 ] [ 1:14 صبح ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
قدرت بیان
جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است. جک در حالی که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد.
منبع : سایت روزنه [ سه شنبه 91/4/20 ] [ 10:33 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
دو تا برادر آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن
پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم منبع: سایت روزنه [ یکشنبه 91/4/18 ] [ 8:39 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها , افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 70 سالشون بود .
منبع: سایت روزنه
[ یکشنبه 91/4/18 ] [ 8:12 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
قدرت بیان جان در تمام مدت خوردن صبحانه از صاحب روزنامه فروشی شکایت می کرد و غر می زد که او مرد بی ادبی است. جک در حالی که دوستش را دلداری می داد، حرفی نمی زد. منبع: سایت روزنه [ سه شنبه 91/4/13 ] [ 5:29 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی قالب وبلاگ : نایت سلکت ] [ Weblog Themes By : sibtheme ] |