سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابریشمین

روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟ سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
فلسفه ی عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!

روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟


[ سه شنبه 91/11/17 ] [ 10:48 عصر ] [ ابریشمین ] [ نظر ]

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون:
از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : 
از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. 
ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.

این داستان حکایت زندگی ماست.
کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.


[ چهارشنبه 91/10/20 ] [ 12:56 صبح ] [ ابریشمین ] [ نظر ]


------------------------------
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟
گفت: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم
و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت
می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از
پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه
خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم
دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر
بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت
این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان
سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم
تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله
رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی
تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با
خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید؟!

بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد
رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم
بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست
مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛

از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی
دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی،
چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به
من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.
(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور
آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟
گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم
به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی
و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی
نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.


[ دوشنبه 91/10/18 ] [ 12:41 صبح ] [ ابریشمین ] [ نظر ]


_______________________________________________
آیا می دانید مکان مورد علاقه شما در منزلتان بازگو کننده نوع 
شخصیت شما است؟!

کجای منزلتان را بیشتر از جاهای دیگر آن دوست دارید و در آن احساس امنیت و آرامش میکنید؟

اتاق خواب، اتاق نشیمن، اتاق ناهار خوری ، حمام، بالکن یا حیاط ، آشپزخانه ،کتابخانه، هیچ یک از موارد.

اتاق خواب:
=======
شما خلاق و شاد و پر هیجان میباشید و با نحوه گفتارتان میتوانید توجه افراد بسیاری را به خود جلب کنید و این ممکن است باعث شود بعضی افراد به شما حسادت کنند.

اتاق نشیمن:
========
شما فردی اجتماعی ؛ خونگرم و معاشرتی هستید که از صحبت کردن با مردم لذت میبرید.

در هر فرصتی تلاش میکنید که به دیگران کمک نمایید و هیچ وقت از مسوولیت شانه خالی نمیکنید و در حقیقت از به عهده گرفتن وظیفه رهبری و انجام کارها لذت میبرید.

اتاق ناهار خوری:
==========
شما فردی محتاط و محافظه کار میباشید و در مواقع اضطراری به وحشت نمی افتید.

در ضمن فردی بانشاط ؛ سرزنده و برون گرا هستید و مایلید که افکار و عقایدتان را با دیگران در میان بگذارید با این وجود شما زمانی را نیز نیاز دارید که صرف ساماندهی افکار و عقایدتان کنید.

حمام:
====
شما خیلی به خودتان توجه دارید و همواره نگران سلامتی خود می باشید.

وقتی از شیوع بیماریهای جدید آگاهی می یابید ؛ برای مقابله با اولین علائم بیماری شیوع یافته ؛ شروع به مراقبت از خود میکنید که این امر ممکن است بعضی مواقع سبب دلخوری دوستانتان شود.

با این وجود همواره به جهان از دریچه ای نو مینگرید که این باعث محبوبیت شما نزد عموم میشود.

بالکن یا حیاط:
=========
شما آزادی را دوست دارید و از اینکه کنترل و محدود شوید ؛ متنفرید.
مایلید که ورای همه قوانین گام بردارید و به قدرت تخیلتان اتکا کرده و زندگیتان را در راستای آن هدایت کنید.

وقتی احساس میکنید که به نیرویی مضاعف نیاز دارید ؛ عازم ساحل دریا یا جنگل میشوید.

آشپزخانه:
======
بردباری و فداکاری از خصوصیات شما میباشد و از توجه به دیگران همواره خرسند و خوشحال میشوید .

وقتی که شاد و شنگول و سرزنده هستید ؛ دیگران از بودن در کنار شما احساس راحتی و آرامش میکنند و زمانی که آنها با مشکلاتی مواجه می شوند ؛ همواره خواهان مشورت با شما میباشند.

کتابخانه:
=====
شما زندگی را خیلی جدی و سخت میگیرید و دوست دارید که همه چیز مرتب و منظم و در جای خود قرار گیرد.

متین ؛ باوقار و مغرور بودن از خصوصیات شما میباشد.

شما دوست ندارید که توسط دیگران مسخره شوید و شنونده خوبی نیز هستید ؛ حتی وقتی با عقاید و نظرات دیگران مخالفید.

هیچ یک از موارد:
==========
شما به اشخاص اطرافتان علاقه مندید و به اشیا و اموال خیلی توجه نمیکنید.

فردی دلسوز ؛ مهربان و کمک کننده به دیگران میباشید و به خانواده خود نیز بسیار توجه دارید و در عوض ؛ آنها نیز شما را بسیار دوست دارند.


[ دوشنبه 91/10/18 ] [ 12:39 صبح ] [ ابریشمین ] [ نظر ]

 

معمای جالب زندانی و زندانبان ها

زندانی دارای دو در است، یکی در آزادی و دیگری دَرِ اعدام. این زندان دارای دو زندانبان است که یکی از آنها راستگو و دیگری دروغگوست. خودِ زندانبانان همدیگر را به خوبی می شناسند. در این زندان مردی محبوس است که نمی داند کدامیک از زندانبانان راستگو، و کدامیک دروغگو است؟ به او اجازه می دهند، از یکی از زندانبانان 1 سئوال بپرسد و از پاسخ ، بفهمد در آزادی کدام است تا از آن خارج شود. از کدام زندانبان و چه پرسشی باید بکند تا به آزادی او بینجامد؟






پاسخ : به یکی از دربانها نزدیک شده، از او می پرسد: « آقا، اگر من از دربان دیگر بپرسم که در آزادی کدام است، کدام در را نشان خواهد داد؟» هر دری را که دربان نشان دهد، می فهمد آن در، دَرِ اعدام است لذا برعکس عمل کرده، از در دیگر خارج خواهد شد. چرا؟ علتش آن است که اگر جمله فوق را از دروغگو بپرسد، او چون دروغگوست، بجای دَرِ آزادی، دَرِ اعدام را نشان خواهد داد لذا او برعکسش کرده، از در دیگر خارج می شود. و اگر از دربان راستگو بپرسد، چون او راستگوست، عین عبارت دروغِ دروغگو را بیان خواهد کرد و خواهد گفت: اگر از آن شخص (دروغگو) بپرسی فلان در را نشان خواهدداد و چون دروغگو، دَرِ اعدام را بجای دَرِ آزادی معرفی خواهد کرد و عین گفته او رانیز راستگو تکرار کرده، مرد محبوس آنرا برعکس نموده از در آزادی خارج خواهد شد

معماهای کوتاه جالب

 

مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟

 

مسئله 2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟

 

مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟

 

مسئله 4 - شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه است . خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است . تخم به کدام سمت پرت می شود ؟

 

مسئله 5 - این سوال حقوقی است . هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند ؟

 

مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟

 

مسئله 7 - یک آقایی تو بالاترین طبقه ساختمانی بلند زندگی میکنه.

برا اینکه هر روز بره سر کارش سوار آسانسور میشه تا به پایین برسه.اما عصر که از سر کارش بر یمگرده فقط میتونه نصف طبقات رو با آسانسور بره بالا !!!!! بقیه رو با پله میره .... مگر روز های بارونی که همه رو با آسانسور میتونه بره بالا.. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

مسئله 8 - یک شب طوفانی یک پدر و پسر سوار ماشین بودن که یهو تصادف می کنن.پدره سرش میخوره به شیشه و بیهوش میشه...(کمربند نبسته بود..)پسرش فوری میرسونتش بیمارستان و میگه:

"یک دکتر بیاد!حال پدرم خیلی بده!"

همون موقع به دکتر خبر میدن و اونم خودشو زود میرسونه اونجا.دکتر تا پشمش به پسره می افته میگه:ا !!!!!! اینکه پسره منه!!!!!

چطور ممکنه؟

 

مسئله 9 - خوپ حالا یه مرد سیاه پوش همه چیزش سیاه بوده(جوراب سیاه شلوار سیاه کت سیاه کفش سیاه ....)داخل کوچه ای میرفته که چراغاش خاموش بوده.بعد یه ماشین چراغ خاموش وارد اون کوچه میشه!وقتی که به اون مرده نزدیک میشه پاش رو میزاره رو ترمز تا نزنه بهش.این چطوری ممکنه؟

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

جواب ها

 

مسئله 1 - راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد . چون جمله اول سوال می گوید ” تصور کنید که راننده اتوبوس هستید.”

 

مسئله 2 - همه کلاغ ها ، چون آنها فقط ” در شرف پرواز ” هستند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند... اگر جواب شما 2=3-5 بوده بدانید دوباره محاسبات جلوی تفکرتان را گرفته است.

 

مسئله 3 - هیچ . آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی “چه تعداد ” جلوی فکر کردن شما را گرفته است.

 

مسئله 4 - هیچ کدام . خروس ها که تخم نمی گذارند.اگر شما سعی کردید جواب توسط محاسبات و مقایسه اعداد بدست آورید ، شما دوباره به وسیله اعداد منحرف شدید.

 

مسئله 5 - بازمانده ها را دفن نمی کنند . آنها جان سالم بدر برده اند . شما به وسیله کلمات حقوقی و دفن کردن منحرف شده اید.

 

مسئله 6 - یک 25 تومانی و یک 5 تومانی . به یاد بیاورید فقط یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد و همین طور هم هست . یک سکه 5 تومانی داریم. شما با عبارت ” یکی از آنها نباید … ” فریب خوردید.

 

مسئله 7 - طرف قدش کوتاه بوده و قدش به دکمه آسانسور برای طبقه شون نمیرسیده، روزهای بارونی با چترش دکمه را میزده!

 

مسئله 8 - دکتر مادر پسره بوده!

 

مسئله 9 - روز بوده !

 

معمای بسیار جالب : کلاس ریاضی!!!

 

هدف از کلاس امروز حل برخی معادله های بسیار ساده است که شما در مدرسه آموخته اید.

البته اگر هنوز به خاطر داشته باشید...

در اینجا من به شما 3 رقم و یک نتیجه خواهم داد، شما باید با قرار دادن علامت های صحیح معادله را کامل کنید.

برای درک بهتر ابتدا یک مثال را با هم حل میکنیم، باقی معادله ها به عهده ی شماست:

2 2 2 = 6

این رابطه اینجوری درست میشه:

2 + 2 + 2 = 6

ساده بود نه؟ حالا بقیه ی معادله ها را حل کنید.

1 1 1 = 6

2 2 2 = 6

3 3 3 = 6

4 4 4 = 6

5 5 5 = 6

6 6 6 = 6

7 7 7 = 6

8 8 8 = 6

9 9 9 = 6

.

.

.

خب؟ تونستید حل کنید؟

چی؟ فقط دومی رو؟! اون که مثال خودم بود...

و ششمی رو؟ وای خدای من! خیلی سخت بود نه؟!

6 + 6 - 6 = 6

 

بقیه چه طور؟

 

 

حدس می زنم که از عهده ی سومی هم بر اومدی

3 × 3 - 3 = 6

شاید از عهده ی پنجمی

5 / 5 + 5 = 6

و با یه کم شانس هفتمی...

-7 / 7 + 7 = 6

هنوز به نظرت غلطه؟ ببین: - (7/7) = -1 و در نتیجه 7 - 1 = 6

حالا میریم سراغ اونها که یه کم مشکل تر به نظر میان...

چهارمی

√4 + √4 + √4 = 6

نهمی

√9 × √9 - √9= 6

هشتمی رو چی میگی ؟؟؟؟

3√8 + 3√8 + 3√8 = 6

اووووووووه! اینم برای خودش ایده ای بودها....

.

.

.

.

.

.

.

بسیار خب، کلاس امروز هم تموم شد...

اوه بله، حق با شماست... هنوز تموم تموم نشده، معادله ی اولی باقی مونده...

(1 + 1 + 1)! = 6

 

فاکتوریل: فاکتوریل یک عدد حاصل ضرب تمام اعداد طبیعی کوچکتر و مساوی آن عدد تا 1 است.

فاکتوریل را با علامت تعجب نمایش می دهند! 

 


[ جمعه 91/9/10 ] [ 2:6 عصر ] [ ابریشمین ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ
امکانات وب