ابريشمين - پيام‌هاي ارسالي ?RSS=0 ابريشمين - پيام‌هاي ارسالي fa ParsiBlog.com RSS Generator Fri, 22 Nov 2024 03:01:07 GMT ابريشمين روزي در يک ميهماني مرد خيلي چاقي سراغ برنارد شاو که بسيار لاغر بود رفت وگفت:آقاي شاو ! وقتي من شما را مي بينم فکر مي کنم در اروپا قحطي افتاده است برنارد شاو هم سريع جواب ميدهد : بله ! من هم هر وقت شما را مي بينم فکر مي کنم عامل اين قحطي شما هستيد! http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6019445/ <span class="mb">روزي در يک ميهماني مرد خيلي چاقي سراغ برنارد شاو که بسيار لاغر بود رفت وگفت:آقاي شاو ! وقتي من شما را مي بينم فکر مي کنم در اروپا قحطي افتاده است برنارد شاو هم سريع جواب ميدهد : بله ! من هم هر وقت شما را مي بينم فکر مي کنم عامل اين قحطي شما هستيد!</span> Sat, 03 Mar 2012 22:15:00 GMT زنه شوهرشو ميبره دکتر... . . ... ... دکتر به زنه ميگه: خانم، نبايد هيچ استرسي به شوهرتون وارد بشه بايد خوب غذا بخوره، هرچي که ميخواد براش فراهم بشه و براي 1 سال هيچ بحث و دعوايي سر هيچ موضوعي حتي سر طلا و سکه و ماشين و خونه هم نبايد با هم داشته باشن. تو راه برگشت مرده ميپرسه: خانم دکتر چي گفت؟ زنه ميگه : هيچي، گفت تو هيچ شانسي براي زنده موندن نداري http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6453486/ <span class="mb">زنه شوهرشو ميبره دکتر... . . ... ... دکتر به زنه ميگه: خانم، نبايد هيچ استرسي به شوهرتون وارد بشه بايد خوب غذا بخوره، هرچي که ميخواد براش فراهم بشه و براي 1 سال هيچ بحث و دعوايي سر هيچ موضوعي حتي سر طلا و سکه و ماشين و خونه هم نبايد با هم داشته باشن. تو راه برگشت مرده ميپرسه: خانم دکتر چي گفت؟ زنه ميگه : هيچي، گفت تو هيچ شانسي براي زنده موندن نداري</span> Sun, 08 Jul 2012 20:41:00 GMT تيله و شيريني http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6438455/ <A href='http://heliyan.ParsiBlog.com/Posts/40/' class=gl ls="http://heliyan.ParsiBlog.com/Posts/40/"><span class="mb">تيله و شيريني</span></A> Tue, 03 Jul 2012 17:24:00 GMT مردي از اينکه زنش به گربه خانه بيشتر از او توجه ميکرد ناراحت بود، يک روز گربه را برد و چندتا خيابان آنطرف تر ول کرد ولي تا رسيد به خانه، ديد گربه زود تر از اون برگشته خونه، اين کار چندين دفعه تکرار شد و مرد حسابي کلافه شده بود. بالاخره يک روز گربه را با ماشين گرداند، از چندين پل و رودخانه پارک و غيره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه اي پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6424534/ <span class="mb">مردي از اينکه زنش به گربه خانه بيشتر از او توجه ميکرد ناراحت بود، يک روز گربه را برد و چندتا خيابان آنطرف تر ول کرد ولي تا رسيد به خانه، ديد گربه زود تر از اون برگشته خونه، اين کار چندين دفعه تکرار شد و مرد حسابي کلافه شده بود. بالاخره يک روز گربه را با ماشين گرداند، از چندين پل و رودخانه پارک و غيره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه اي پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد</span> Fri, 29 Jun 2012 01:31:00 GMT در يک شب سرد زمستاني يک زوج سالمند وارد رستوران بزرگي شدند. آنها در ميان زوجهاي جواني که در آنجا حضور داشتند بسيار جلب توجه مي‌کردند. بسياري از آنان، زوج سالخورده را تحسين مي‌کردند و به راحتي مي شد فکرشان را از نگاهشان خواند:نگاه کنيد،اين دو نفر عمري است که در کنار يکديگر زندگي مي‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند. http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6019468/ <span class="mb">در يک شب سرد زمستاني يک زوج سالمند وارد رستوران بزرگي شدند. آنها در ميان زوجهاي جواني که در آنجا حضور داشتند بسيار جلب توجه مي‌کردند. بسياري از آنان، زوج سالخورده را تحسين مي‌کردند و به راحتي مي شد فکرشان را از نگاهشان خواند:نگاه کنيد،اين دو نفر عمري است که در کنار يکديگر زندگي مي‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.</span> Sat, 03 Mar 2012 22:22:00 GMT خيليامــــون آدماي بي خيالي نيستيم؛ فقط ديگه حال و حوصله نداريم... http://heliyan.parsiblog.com/Feeds/6398281/ <span class="mb">خيليامــــون آدماي بي خيالي نيستيم؛ فقط ديگه حال و حوصله نداريم...</span> Tue, 19 Jun 2012 23:17:00 GMT