ابریشمین |
زیر لب گفتم: تو هم منو ببخش. جواد لبخندی زد و دستم را دوباره فشار داد. حاج حسین در حالی که هر دویمان را در بغل گرفته بود، از جیبش که همیشه پر از نقل و توت و کشمش بود چندتا دونه کشمش درآورد و داخل دهان هردویمان گذاشت و گفت: بخورید که انشا... به شیرینی این برکت خدا دوستی تون همیشه پا بر جا بمونه. [ چهارشنبه 90/9/16 ] [ 3:40 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی قالب وبلاگ : نایت سلکت ] [ Weblog Themes By : sibtheme ] |