ابریشمین |
[ سه شنبه 91/4/13 ] [ 5:24 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم. منبع: سایت روزنه
[ سه شنبه 91/4/13 ] [ 5:15 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. [ یکشنبه 91/3/28 ] [ 1:59 صبح ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
منبع: سایت روزنه [ دوشنبه 91/2/11 ] [ 8:53 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .
منبع: سایت روزنه [ دوشنبه 91/2/11 ] [ 8:52 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی قالب وبلاگ : نایت سلکت ] [ Weblog Themes By : sibtheme ] |