ابریشمین |
خیلی بده بدونی عزیزت داره از پیشت می ره و تو نمی تونی کاری براش بکنی. خیلی بده جلو چشمات ذره ذره آب بشه و تو نتونی ذره ای از دردش رو تسکین بدی. خیلی بده که خودش ندونه و تو باید وانمود کنی به زودی خوب میشه. خیلی بده که از حالا بدونی جاش قراره تا ابد پیشت خالی بمونه. خیلی بده که هر لحظه که می خوابه فکر کنی آخرین باره می بینیش و صدای نفساشو می شنوی. خیلی بده که امید نداشته باشی امسال عید پای سفره هفت سین ببینیش. عمه ی عزیزم همیشه توی قلبمی و جاتو هیچ کی تنگ نمی کنه... دلم برای فرنی های خوشمزه ماه رمضونت که عطرتو داشت تنگ میشه. دلم برای دعاهای مادرانه ات در حقمان تنگ میشه. دلم برای شله زردای نذری ات تنگ میشه ... برای نصیحتای مادرانه ات... برای دلسوزی هایت ... برای دمنوش های گیاهیت. بعد تو 19 ماه رمضان، هفتم محرم ، شب عاشورا و روز اربعین بغضم سنگین تر میشه... آخه جای خالی تو با چی پر کنیم جانم... حالا از این به بعد دید و بازدید روز اول عید با خونه کدوم بزرگ فامیل شروع کنیم... بعد از مادربزرگا و پدربزرگام تو جای اونارو پر می کردی... حالا کی جای اونا رو برام پر می کنه. می دونم خودخواهیه و هر روز دردت بیشتر میشه ولی از خدا می خوام کمی بیشتر فرصت بده و این عید سر سفره هفت سین با بچه هات باشی... بگذار سال 91 با دعای خیرت شروع کنند... این عید رو هم برای ما بزرگ فامیل باش... برای بابا این عیدم مادر باش ... می دونم حتی اگه سفرم کنی بازم دعاهات به ما می رسه... دلم برات تنگ میشه ...عمه ... . . . و رفت... امروز صبح 22 اسفند نود رفت... دلم برات تنگ میشه...عمه... عمه این سال بی تو می آید...و سالهای بعد... [ پنج شنبه 90/12/18 ] [ 1:9 صبح ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم...» چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد «وبلاگ سیمرغ» [ شنبه 90/12/13 ] [ 10:28 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
آرام قدم برمی داشت نگران بود کسی صدای پایش را بشنود آنقدر خسته بود که یارای خم شدن و درآوردن پوتین از پایش را نداشت. به اولین پله که رسید ایستاد و آرام نشست. نور کمی از اتاق همسایه به بیرون می تابید و او در نور کم می توانست چادر گلی مادرش را که روی بند رخت پهن بود تشخیص دهد. سالها بود که آن چادر نماد مادرش شده بود. حتی زمانی که در پادگان بود و خواب مادر را می دید این چادر گلی همیشه دور کمر مادر بود. چقدر دلش می خواست این چادر را همیشه همراه می داشت. اما مادر به این چادر وابسته بود، زمانی که پدر به همراه حاج عمو به زیارت کربلا رفته بود برایش آورده بود. و مادر که عاشق امام حسین بود آنرا از خود جدا نمی کرد، همیشه دور کمرش آنرا می بست و هنگامی که صدای اذان را می شنید رو به قبله می کرد و دعاهایی زیر لب می خواند و به چادرش دست می کشید و در آخر هم اشکهایش را با گوشه ی چادرش پاک می کرد. نگاهم را از چادر مادر بر می دارم و به پنجره اتاقمان چشم می دوزم مادر حتما الان خواب است. چقدر دلم برایش پر می کشید برای دیدن صورت مهربانش، برای قربان صدقه رفتنش، برای کلوچه هایی که توی تنور کوچک گوشه حیاط می پخت و پر بود از بوی تخم مرغ و عطر دستانش. دیگر طاقت نمی آورم و خم می شوم و پوتین هایم را در می آورم و به آرامی پایین پله ها می گذارم. بلند می شوم و از پله ها بالا می روم. درب را به آرامی باز می کنم صدای جیر کوچکی می دهد باز می شود. سریع به داخل اتاق می خزم و درب را می بندم. کمی طول می کشد تا چشمم به تاریکی عادت کند. چند لحظه بعد مادر را تشخیص می دهم گوشه اتاق کنار بخاری کوچک مان دراز کشیده، کمی جلوتر می روم و پایین پایش می نشینم، می ترسم دراز بکشم و نتوانم جلوی سنگینی پلکهایم را بگیرم و خوابم ببرد. آخر کلی التماس سرگروهبان را کرده بودم که چند ساعتی به من مرخصی بدهد تا بیایم و مادرم را ببینم. توی سکوت اتاق به صدای نفس هایش گوش می دهم موسیقی که مرا آرام می کرد. چند شب پیش خواب بدی دیده بودم، خواب دیده بودم توی صحرا ی بی آب و علفی چادر گلی مادرم به بوته ی خار بزرگی گیر کرده و چند جای آن پاره شده و غرق خون است. کمی دورتر مادر را می بینم که لباس سفیدی بر تن برخاک سجده می کند هرچه صدایش می کنم جوابم را نمی دهد و همچنان سجده می کند. ناگاه بلند می شود و به طرفم برمی گردد جوان شده بود و نورانی، لبخندی به رویم زد و بعد به طرفی از صحرا اشاره کرد. به سمتی که اشاره می کرد نگاه کردم بالای تپه کاروانی از شتر را دیدم منتظر بودند! و به رویم لبخند می زدند. دوباره به سمت مادر برگشتم اما مادر غیب شده بود شروع به دویدن کردم ... که با صدای محمد مطیع بیدار شدم. - پاشو پسر اذان صبحه. از آن روز آن قدر به سرگروهبان اصرار کردم که اجازه داد چندساعتی مرخصی بگیرم. حالا که صدای نفس های شمرده مادر را می شنوم دلم آرام گرفته. یک ساعتی خیره به مادر نگاه می کنم نمی دانم چرا ولی نمی توانستم از دیدن چهره آرامش دل بکنم دلم می خواست بیدارش کنم تا صدایش را بشنوم اما دلم نمی آمد . به ساعت روی دیوار نگاه کردم، باید می رفتم. بلند شدم که بروم دلم نیامد دوباره برگشتم و پاهای حنا بسته اش را که از پتو بیرون مانده بود را به آرامی بوسیدم. دوباره نگاهش کردم اشکهایم مانع می شدن تا صورتش را واضح ببینم. هر جور که بود خودم را کنترل کردم و از اتاق زدم بیرون. چشمم دوباره به چادر گلی مادر خورد. به طرفش رفتم و بوییدمش. چقدر دلم می خواست همسفرم باشد. از چادر هم دل می کنم و از خانه خارج می شوم. چند ساعت بعد پادگان - بله سرگرهبان صحبت می کنه. -... - سرباز وظیفه مهدی جم ؟ ... بله ... تازه از مرخصی برگشته. -... -بله قربان سرگروهبان گوشی را سر جایش می گذارد و به محمد مطیع که حالا گوشهایش با شنیدن اسم دوستش تیز شده و به او می نگرد، خیره می شود. - تو دوست مهدی جمی؟ محمد مطیع که حالا اضطراب هم توی چشمانش موج می زند می گوید: - بله سرگروهبان! سرگروهبان که مشخص بود برایش سخت است جمله ای را که می خواهد را،بگوید. مکث کوتاهی می کند می گوید: برو بهش بگو ده روز مرخصی دادن... همسایه مادرش زنگ زده گفته ... مادرش دیشب تو خواب تموم کرده. هلیادخت [ دوشنبه 90/11/24 ] [ 8:18 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
چه ماهی؟ چه شغلی؟؟آیا میدانید چه شغلی برای شما مناسب تر است و چه کارهایی را میتوانید بهتر از سایرین انجام دهید؟ در این مقاله خواهید دید که هر کدام از متولدین ماههای مختلف، برای چه شغلهایی مناسب هستند. پس اگر دوست دارید بدانید که شغل نجومیشما چیست، در این مقاله با ما همراه شوید! برج حمل (فروردین) متولدین این ماه دوست دارند زندگی، کار، تفریح و...همه چیز خود را متنوع و مهیج کنند. از آنجا که عاشق تنوع و هیجان هستند، برای کارهایی مثل تبلیغات، رسانههای گروهی، طراحی مُد و معماری مناسب هستند. متولدین فروردین در کارهایی که نیازمند خلاقیت است بسیار موفق خواهند بود. برج ثور (اردیبهشت) متولدین این ماه دریای صبر و بردباری هستند. فقط کافی است منابع و فرجه کاری را به آنها بدهید تا سر موقع کار را به خوبی برایتان انجام دهند و اصلاً هم برایشان مهم نیست که آن کار چقدر خسته کننده و ملالت آور بوده. این افراد بانکدارها، دانشمندها، حسابدارها و معلمهای خوبی خواهند شد، چون اینکارها نیازمند صبر و استقامت است. برج جوزا (خرداد) متولدین این ماه منبع انرژی هستند و از صبر کردن هم خسته نمیشوند (مثل متولدین ماه اردیبهشت). از اینرو نیازمند حرفههایی هستند که در آن فرد باید روی پای خود بایستد. آنها مکتشفین، مترجمین و هتلدارهای خوبی میشوند چون این کارها مستلزم انرژی و نیروی فراوان است. این افراد حتی اگر 5 سال هم از شروع کار یک پروژه بگذرد، انرژی خود را از دست نمیدهند. برج سرطان (تیر) متولدین این ماه شنوندگان بسیار خوب و برای درد و دل فوقالعاده هستند. این افراد طبیعتاً برای شغلهایی که نیازمند ارائه پند و اندرز است مثل مشاوره، حقوق، روانشناسی، روانپزشکی و تدریس بسیار مناسب هستند. اینها افرادی احساساتی هستند، به همین دلیل نسبت به احساسات دیگران نیز حساس میباشند و هر کاری از دستشان برمیآید برای رفع درد و رنج دیگران انجام میدهند برج اسد (مرداد) بشاشیت و جمع گرایی بیش از حد و توانایی متولدین این ماه برای القای زندگی و حیات حتی در کسل کنندهترین موقعیتها، باعث میشود بتوانند رهبران فوقالعادهای شوند. این افراد همچنین در شغلهایی که در آن نیاز به تحرک، انگیزش و خلاقیت زیاد است هم موفق خواهند شد. رسانههای گروهی، تدریس، هنر و تبلیغات از جمله کارهایی است که به خوبی از عهده آن برمیآیند. آنها همچنین میتوانند رئیس جمهور، مدیر و رئیس و ویراستارهای فوقالعادهای شوند. برج سنبله (شهریور) تکیه کلام متولدین این ماه "تجزیه و تحلیل کن!" است. با توجه به همین علامت کارهایی به آنها داده شود تا بتوانند این نیاز درونی خود را برای تحقیق و تحلیل ارضاء کنند. تحقیقات، اکتشاف، آزمایشات و تحقیقات پزشکی بهترین شغلهای مناسب برای آنهاست. برج میزان (مهر) این افسونگران خوش زبان در زمینههایی قابلیت دارند که بتوانند از این سرمایه خدایی خود استفاده کنند. متولدین این ماه بهترین سیاستمداران، مشاوران تحصیلی و آموزشی، دلالان و مشاوران خواهند بود. آنها افرادی منصف و بااخلاق هستند و در شغلهایی که نیازمند قضاوت و انصاف است نیز بسیار موفق خواهند شد. برج عقرب (آبان) متولدین این ماه افرادی بسیار فردگرا هستند. آنها دوست دارند به سبک و مرام خود کار کنند و کسی در کار آنها دخالت نکند. به طور خلاصه بگویم، از رئیس و آقا بالا سر داشتن متنفرند. آنها میتوانند موسسان شرکت، تاجران، مدیران و مشاوران خوبی باشند. برج قوس (آذر) متولدین این ماه عاشق مسافرت و دوستیابی هستند و بسیار خوش صحبت هستند. به خاطر همین خصوصیات و ویژگیها میتوانند در کارهایی مثل فروشندگی موفق شوند. آنها همچنین برنامهریزان و بازاریابان موفقی خواهند بود. در هر کاری که با مشتری و ارباب رجوع سروکار داشته باشد، آنها موفق خواهند بود. برج جدی (دی) متولدین این ماه اشتیاق چندانی برای انجام کارهای بزرگ ندارند و دوست دارند به حال خود باشند. آنها با اشیاء و لوازم بیجان رابطه بهتری برقرار میکنند تا آدمها! شغلهای مورد علاقه آنها کارهای نرم افزاری کامپیوتر و مهندسی فناوری اطلاعات است. آنها مکانیکها و تعمیرکارهای خوبی خواهند شد. برج دلو (بهمن) متولدین این ماه افرادی ترقی خواه، پیشرو و آینده نگر هستند. بهتر است آنها در قسمت برنامهریزی و سرپرستی شرکت به کار گمارده شوند. علاوه بر اینها، آنها ستاره شناسان، فالبینان و طالعبینان بسیار خوبی خواهند شد. بله، آنها بیش از سایر مردم میتوانند آینده نگری کنند. برج حوت (اسفند) متولدین این ماه دنبالهروهای بسیار خوبی هستند. آنها میتوانند با کمک گرفتن و پیروی از کتاب راهنما، دشوارترین کارها را هم انجام دهند. آنها نایب رئیس جمهور، نایب وزیر و نایب رئیس و معاونان خوبی خواهند شد
منبع: سایت روزنه
[ سه شنبه 90/11/11 ] [ 10:47 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
درخت روز تولد شما چیست؟فروردین تا 10 فروردین - درخت زبان گنجشک (حساسیت) منبع : سایت روزنه [ یکشنبه 90/11/9 ] [ 5:50 عصر ] [ ابریشمین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی قالب وبلاگ : نایت سلکت ] [ Weblog Themes By : sibtheme ] |